شعر دریا و سراب

شعر دریا و سراب

ما را رها کنید در این رنج بی‏حساب

 با قلب پاره پاره و با سینه‏ای کباب

 

عمری گذشت در غم هجران روی دوست

مرغم درون آتش، و ماهی برون آب

 

حالی، نشد نصیبم از این رنج و زندگی

پیری رسید غرق بطالت، پس از شباب

 

از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد

کی می‏توان رسید به دریا از این سراب